سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

طره آشفتگی را احتیاج شانه نیست

 

کارخانه ی حافظ !!!

سلام

گاهی اوقات در بیتی به واژه ای برخورد می کنیم که معنای این واژه چنان جا افتاده است که  نمی توان تصور کرد ممکن است آن را به معنای دیگری تعبیر نمود و البته این قبیل واژه ها کم هم نیستند.می خواهم در مورد واژه "کارخانه "برایتان بنویسم.واژه ای که در نگاه اول نمی تواند بار تغزلی و یا به تعبیر یکی از دوستان شان شعری داشته باشد.کثرت کاربرد این واژه سبب شده که فقط همان معنی رایج در ذهن ما نقش ببندد. برای نمونه ابیاتی  از لسان الغیب حضرت حافظ  را برای روشن تر شدن موضوع می آورم:

بیا که رونق این کارخانه کم نشود         به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی

در کارخانه ای که ره علم وعقل نیست     وهم ضعیف رای فضولی چرا کند

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر     کاین کارخانه ایست که تغییر می کنند

به نوک خامه رقم کرده ای سلام مرا     که کارخانه ی دوران مباد بی رقمت

لغت نامه نویسان به اقتضای کارشان که کنکاش وجستجوست با استنباط از بیت آخر مجازا کارخانه را "دنیا ،جهان،گیتی"معنی کرده اند و این چهار بیت را شاهد آورده اند.حالا اگر فقط" کارخانه دوران"را "دنیا " معنی می کردند وجهی دارد اما در سه بیت قبل از آن دنیا معنی مناسبی برای کارخانه نیست و اضافه کردن کارخانه به دوران هم می رساند که کارخانه باید معنی مستقلی داشته باشد.

از معنی دوجز "کار" و " خانه" واضح است که کارخانه به معنی جایی است که در آن کار انجام می شودو نظامی هم آن را در مورد کارگاه نقاشی به کار برده است:

آن پری پیکر حصار نشین      بود نقاش کارخانه چین

این ترکیب در غزلهای حافظ مجازا به معنی "محل حل وعقد امور "آمده است و این نزدیک به آن است که نجم رازی نویسنده مرصاد العباد –که حافظ در سرودن اشعارش به آن نظر داشته است- سه بار "کارخانه غیب"را در معنی دستگاه آفرینش آنجا که آفرینش آدم در جریان بود به کار برده است.کارخانه که در متون کهن تر کاربرد کمتر ومعنی مبهم تری داشته است در متون اواخر صفویه بیشتر به کار رفته و معنی معین ومشخص یافته و اصطلاحا در معنی "دم ودستگاه"و"اداره"آمده است و ترکیبات "کارخانجات سلطنت"و "کارخانجات سرکار خاصه شریفه" به معنی ادارات سلطنتی است واین که قطعا ادامه کاربرد کارخانه در عصر حافظ است که به تعبیر امروز اداره، سازمان و وزارتخانه نامیده می شود.


واژه های کلیدی : حافظ، کارخانه، لغت نامه، نظامی، نجم رازی، مرصاد العباد، صفویه، سلطنت، وزارتخانه

سه شنبه 87 اسفند 6

كلك مشكين تو : ‍



نبرد رستم و فردوسی !!


سلام

گوشه ای از نبرد رستم و اسفندیار را  - البته به صورت خیلی خلاصه- برایتان گفتم چون اصلا قصد ندارم با دراز گویی  عزیزان را خسته کنم ولی اگر حقیقتش را بخواهید وقتی صحبت از شاهنامه و رستم و فردوسی به میان می آید واقعا کم گفتن و خلاصه گفتن خیلی مشکل می شود!
از جنگ تن به تن رستم واسفندیار که بگذریم ماجرای نهانی دیگری در شاهنامه درحال اتفاق افتادن است که کمتر کسی به آن توجه می کند و آن نبرد رستم  و فردوسی است!فردوسی در سخن آوری باید به همان نقطه ای برسد که رستم در پهلوانی رسیده است!فردوسی در جاهایی به اوج زیبایی های کلامی می رسد که سخن از رستم و پهلوانی های اوست ودر این جاست که باید مقابل رستم کم نیاورد .
در نبرد رستم واسفندیار، فردوسی با مشکلات زیادی روبه روست دو پهلوان روبروی هم قرار دارند که از نظر ارزشهای انسانی و قدرت معادل هستند و شاعر باید  را ه میانه را در این میان برگزیند راهی که مانند بند بندبازان باریک و نامتعادل است شک نیست که فردوسی باطنا طرفدار رستم است اما او به حد وسواس می کوشد که حفظ تعادل کند!
از طرفی این سوال هم در ذهن خواننده باریک بین ایجاد می شود که آیا فردوسی بین خود ورستم تشابهی نمی دیده؟ آیا شباهتی نیست بین یک پهلوان _که با تمام گذشته پر از افتخارش دارد از اوج فاصله می گیرد- با شاعری که دیگر به سالهای پایانی زندگی خود نزدیک می شود و هرچه را داشته در پای شاهنامه ریخته!؟
آیا او تنگنای سرنوشت بشری را که به عبارت مولانا را که همان "خام بدن، پخته شدن و سوختن "است ، در این نبرد تصویر نکرده ؟!

داستان رستم و اسفندیار بیشتر از هرجای دیگر در شاهنامه هنر فردوسی را نمایان کرده و در خود جای داده است.در اینجا فردوسی می خواهد با رستم و دوران پهلوانی شاهنامه وداع کند و شاید بتوان گفت که مانند آرش می خواهد تمام قوای خودش را دراین تیر قرار دهد.گفتار تمام کسانی که در این ماجرا نقش دارند از کتایون مادر اسفندیار گرفته تا به بهمن پسر او  همه و همه بسیار بلند و حکیمانه حرف می زنند اینان کسانی هستند که در لبه پرتگاه فاجعه قرار گرفته اند واین می تواند دلیل اعتلای کلامشان باشد و فردوسی چه زیبا این گفتاررا پرورانده و به جای تک تک ایشان سخن گفته است  وچقدر برازنده است  لقب حکیم برای ابوالقاسم فردوسی  که چنان حکمت را در جای جای داستانها قرار داده که مایه تعجب خاص و عام است... روانش شاد و رحمت بر آن تربت پاک باد

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی


واژه های کلیدی : مولانا، رستم، اسفندیار، شاهنامه، سخن، تنگنای سرنوشت بشری، بهمن، آرش، حکمت، کتایون

یکشنبه 87 اسفند 4

كلك مشكين تو : ‍



<   <<   6   7   8      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب «کمین آخر»
خرده روایتی از دیدار با نجف دریابندری
[عناوین آرشیوشده]
  •  RSS 
  •  Atom 

  • خانه


  • پست الکترونیک

  • پارسی بلاگ



  • کل بازدید: 1029229
    بازدید امروز : 93
    بازدید دیروز : 145



    وردیانی

    طرّه ی آشفتگی

    پیوندهای روزانه
    شورای گسترش زبان فارسی [87]
    فهرست موسیقی ایران [57]
    کتابخانه مجازی ایران [86]
    کتابناک [23]
    گفتگوی هارمونیک [41]
    لغت نامه دهخدا [85]
    گنجور [47]
    پایگاه سبطین [126]
    جستار [53]
    صادق هدایت [197]
    شعر سپید معاصر [230]
    کانون ادبیات ایران [111]
    کتاب شعر [160]
    شعر نو [206]
    شاملو [110]
    [آرشیو(30)]

    مطالب بایگانی شده
    دی 1387
    بهمن 1387
    اسفند 1387
    فروردین 1388
    اردیبهشت 1388
    خرداد 1388
    تیر 1388
    مرداد 1388
    شهریور 1388
    مهر 1388
    آبان 1388
    آذر 1388
    دی 1388
    بهمن 1388
    اسفند 1388
    فروردین 1389
    اردیبهشت 1389
    خرداد 1389
    تیر 1389
    تیر 89
    مرداد 89
    شهریور 89
    مهر 89
    آبان 89
    آذر 89
    بهمن 89
    اسفند 89
    اردیبهشت 90
    خرداد 90
    تیر 90
    مرداد 90
    شهریور 90
    مهر 90
    آبان 90
    آذر 90
    دی 90
    بهمن 90
    اسفند 90
    فروردین 91
    اردیبهشت 91
    تیر 91
    خرداد 91
    مرداد 91
    مهر 91
    آبان 91
    آذر 91
    دی 91
    بهمن 91
    اسفند 91
    فروردین 92
    اردیبهشت 92
    خرداد 92
    مهر 92
    آبان 92
    بهمن 92
    خرداد 93
    اردیبهشت 93
    مرداد 93
    پاییز 93
    تابستان 93
    زمستان 93
    بهار 94
    تابستان 94

    اشتراک در خبر نامه

     


    پیوند دوستان
    شکوفه های زندگی
    ل ن گ هـــ ک ف ش !
    وبلاگ دیگرم(شور شعر)
    لبگزه
    ترنم - بوی جوی مولیان
    سرّ سودا
    خورشید خانوم
    برگباد
    لبخند نیشخند زهرخند
    برگ بی برگی
    این انبوه سیب خورها...
    دیدار تو رویا نیست
    کی اف
    کلاغ راست مغز
    ققنوس
    شروعی دوباره
    نشانی
    کلبه ی دوستی
    شعر چهار پاره
    جالبه






    وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    آمار