کاش یکی پیدا می شد ...!
سلام دوستان
دیشب جای شماخالی، در جلسه شعری حضور داشتم که در این جلسه شاعران غزل سرا و سپید گو حاضر بودند و از هر دری سخنی و از طبقه ای شعری خوانده شد . در این میان یکی از دوستان سپیدی خواندند که واقعا هیچ کدام از اعضای جلسه - اعم از سپید گوی و غزل سرا- معنی و مفهوم آن را نفهمیدیم. دست به دامان یکدیگر شدیم تا شاید بتوانیم معنایی از درون این جملات و شبه جملات بیرون بکشیم ، نشد که نشد!
ناچار به خود سراینده پناه بردیم که: بگو چه گفته ای و ما را از این سر درگمی نجات بخش!
فرمودند خاصیت شعر سپید این است که هست...! و در نهایت اینکه شما نمی فهمید!!! خوب اگر در این جلسه حدودا سی نفری یکی هم فهمیده بود باز می شد گفت اشکال از ما بیسوادان کج فهم است اما برای دوا! حتی یکی هم از این شعرسر در نیاورده بود! واقعا نمی دانم شعری که هیچکس نتواند با آن ارتباط بر قرار کند و مانند یک معما جلوه کند چه اندازه شعر است و اصلا غرض از گفتن چنین شعری چه می تواند باشد به غیر از این که این قبیل شاعران! بگویند که: ما هم هستیم و از نظر شعور شعری از طبقه شعر خوان و شعر شناس یک سر و گردن بالاتر...! بنده فکر می کنم کلامی که زیبا باشد، به دل بنشیند و از عنصر خیال بر خوردار باشد شعر است قالب آن فرق نمی کندبرای مثال به این قسمت از شعر پایتخت عطش از احمد شاملو عنایت بفرمایید:
ای شب تشنه! خدا کجاست؟
تو روز دیگر گونه ای
به رنگی دیگر
که با تو در آفرینش تو
بیدادی رفته است
تو زنگی یِ زمانی!
تک تک واژه ها در یک زنجیره به هم پیوسته به تصویری منجر شده است که بی درنگ در ذهن و ضمیر نقش می بندد و ماندگار می شود اما به این شعرپرویز اسلام پور از کتاب وصلت در منحنی سوم دقت فرمایید:
مسافر دشنه در کف دارد
بر بال آب
با میزهای باژگون
به عرصه می شکفد
با جوانه دلهره و شک
مهاجر از سرابهای دور می آید...
این شعر را اسلام پور برای یدالله رویائی سروده ولی فکر نمی کنم که رویائی هم از آن سر در آورده باشد!
کاش یکی پیدا می شد شعر سپید را برای ما تعریف می کرد...!

واژه های کلیدی : شاملو، غزل، شعر سپید، رویایی، اسلام پور، پایتخت عطش، وصلت در منحنی
سه شنبه 88 مهر 7
كلك مشكين تو :
شاهنامه نظم است نه شعر!
سلام دوستان
این بار سعی دارم به یکی از مسائل مهمی بپردازم که شاید برای خیلی از علاقه مندان و اهالی ادب پیش آمده باشد و تا کنون جوابی برای آن نیافته باشند. علت پرداختن به این موضوع هم این بود که در جلسه شعری یکی از دوستان فرهیخته فرمودند که بیش از هشتاد درصد شاهنامه نظم است نه شعر که متاسفانه آنجا مجال پاسخگویی نبود.وقتی می پرسیم" چرا شاهنامه نظم است و نه شعر؟"در پاسخ می شنویمکه:
" بسیاری از اشعار شاهنامه ساده و عاری از آرایه های ادبی است و به خاطر همین بر انگیزاننده خیال نیست"
برای ورود به بحث نیاز به مقدماتی است که عرض می کنم .اولین مساله زیبایی شناسی سخن است. به یاری زیبایی شناسی سخن می توان راز شور انگیزی و زیبایی های نهفته در شعر را جستجو و آشکار کرد.در این بین ما به دو نوع زیبایی ظاهری و ساختاری( آرایه های ادبی) و زیبایی درونی و نهفته(بیان) بر خواهیم خورد.در سه دانش مربوط به زیبایی شناسی سخن یعنی بدیع، بیان و معانی، این طور می توان گفت که بدیع دانش آرایه های ظاهری و معانی دانش زیبایی درونی ونهفته -که در اینجا با اصطلاح" آن"* خواهد آمد – و علم بیان میان این دو در آمد و شد است.
آرایه ها، قالب و کالبد شعر را می سازند و کمتر به درون و سرشت شعر راه می یابند و شعری که تنها به آرایه ها زینت یافته باشد کالبدی است زیبا اما بی جان.
در علم بیان از چهار مقوله تشبیه ، استعاره ، مجاز و کنایه استفاده می شود که درونی ترند و از ساختار به درون و جان شعر نفوذ می کنند و به یاری این مقولات بیانی شعر خیال انگیز می گردد. ذات مقولات بیانی دوگانه است:از سویی مربوط به ساختارند و گرایش به بدیع دارند و از سوی دیگر مربوط به جان شعر و گرایش به معانی دارند.از این رو می توان گفت بیان میانجی بین بدیع و معانی است.در بیان و بدیع رخدادهای هنری در حیطه واژه و در علم معانی در حیطه جمله است.
آرایه و" آن" یا همان زیبایی نهفته ، دو طرف مقابل هم هستند.آرایه در اول راه قرار دارد و "آن"، در انتهای راه.خوب جا افتادن آرایه های ادبی در گرو زیبایی معانی کلام است.آرایه تنها می تواند کالبد وظاهر کلام را بیاراید بی جان و بی هیجان،اما "آن"بدون کمک آرایه،زیباست وزیبایی آفرین. زیبایی که "آن"می آفریند همان "سیمین تن" سعدی است که زیور ها را به آن آرایش می دهند:"تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی"
در آرایه ها، زیبایی آشکار و قابل بیان است و می توان در مورد آن داد سخن داد اما در "آن" دریافتنی است و قابل بیان نیست،"یدرک و لا یوصف" است.
در قلمرو شعر ناب که به مرحله کمال و "آن" رسیده است شعر آنچنان روان و ساده و به دور از آرایش های ظاهری است که به نظم شبیه می شود و در اینجاست که با ارزیابی شتابزده شعر ناب را نظم می نامند.شعر ناب از آن رو که در ظاهر عناصر بدیعی و زیبایی شناختی ندارد به نظم شبیه است.
واما ممکن است بعد از خواندن این مطالب این پرسش در ذهن شما ایجاد شود که :
اگر زیبایی هنری در شعر ناب تنها دریافتنی است و بازگفتنی نیست چگونه می توانیم به نابی آن ویا حتی به شعر بودن آن پی ببریم؟در یک جمله می توان گفت که: از آرایه تا "آن"، قلمرو عقل است و "آن" قلمرو دل ، نابی شعر را با دل می توان دریافت و دانست نه با ابزار سنجش عقل...
* شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد حافظ

پ ن:به خاطر اینکه پست زیاد طولانی نشود ناچار بعضی از موارد را خلاصه نوشته ام . مواردی را که نیاز به توضیح بیشتر دارد برایم بنویسید تا خدمتتان عرض کنم.
واژه های کلیدی : شعر، سعدی، مجاز، تشبیه، شاهنامه، نظم، آن، بیان، معانی، بدیع، آرایه، عقل، دل، زیبا شناختی، استعاره، کنایه
جمعه 88 مهر 3
كلك مشكين تو :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ